تذکره اربعین هزار و چهارصد و دو(۱)
خواستم تذکره کربلا بگیرم برای اربعین. وارد قهوهخانه شدم. هوشنگ را با اشاره دستم صدا زدم که یک قهوه بیاورد. آدمها نزدیک چهل که می شوند حرف هم را با اشاره هم میفهمند. روی صندلی همیشگی رو به قبله و حرم ارباب نشستم تا حساب و کتاب کنم. قهوه خانه هوشنگ سر میزهایش قلم و کاغذ دارد. از بچگی عاشق نوشتن بود. میگفت نوشتن آدم را خلاق میکند. برای همین همیشه ابتکار عمل دارد. همین قهوهخانه کربلایی هوشنگ که محرم و صفر برقراره هم جزء ابتکاراتش است. وقتی میخواست به کاندید شورا رأی بدهد برایش شرط گذاشته بود که اگر رئییس شوی باید دفتر ارتباط مردمی شورا را محرم و صفر به من بدهی؛ او هم که آدم نون به نرخ روز خوری بود قبول کرده بود و از بد و خوب حادثه رئیس هم شد. آخرتش را فروخت.
از هوشنگ پرسیدم امسال با این وضع دلار، اوضاع عراق چجوریه؟ دخل و خرج ما چند در میاد؟
گفت:«زحمت نکش دادا، نفر قبلی نوشته گذاشته روی میز. بالاخره این کاغذ، قلم بیخودی اینجا نیست. تو هم واسه بعدی یه چیزی بنویس. »
نفر قبلی روی یک کاغذ حساب کرده بود و دور رقم نهایی هم خط کشیده بود. زیر کاغذ هم نوشته بود. «چشم آقا، درسته ما برای خرج خودمون لنگ هستیم ولی جورش میکنم، شده قرض هم بگیرم امسال تنها نمیام منوچهر رو هم با خودم میارم»
با ۳ لایک ادامه دارد...
کلید واژه ها: