چادری سوخت سری سوخت گلی پرپر شد

از میان در و دیوار صدا می‌آید

یک نفر ناله‌کنان پشت دری، گفت علی


یک نفر دست به پهلو، به زمین افتاده

مادری خورد زمین و پسری گفت علی


شعله می‌ریخت ز دیوار و در بیت‌الله

پشت در پیرهن شعله‌وری گفت علی


بال پروانه که می‌سوخت و می‌ریخت زمین

ناله‌ی خسته‌تر از خسته‌تری گفت علی


چشم حیدر ز دم و دود سیاهی می‌رفت

تا که در معرکه چشمان تری گفت علی


فاتح خیبر و دستی که به بندست دچار

تیغ مانده به نیام و سپری گفت علی


چار مهتاب تماشاگر محشر بودند

تا به روی در خانه ، شرری گفت علی


چادری سوخت، سری سوخت، گلی پرپر شد

وسط فاجعه بی‌بال و پری گفت على


میخ و دیوار و دری دست به یکی کردند

با لگد سوخت گلی، ریخت دری، گفت علی


چون به پاهای علی با قد خم می‌افتاد

زیر بار غم و آتش، کمری گفت علی


پدر جان به لب و مادر سیلی خورده

پشت مادر پسر در به دری گفت علی


مادری از نفس افتاد، امان از آتش

ریخته در خودش اما، جگری گفت علی


محشری بود ز هر ثانیه خون می‌جوشید

هرکه می‌داد از این غم خبری، گفت علی


دست بر دامن خود برد، علی گفت علی

بغض را فاطمه می‌خورد، علی گفت علی


کلمات کلیدی: