شعر همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب از فاضل نظری
همچو عکس رخ مهتاب که افتاد در آب
بیقــــرار توام و در دل تنگــم گلـــههاست
آه و بیتاب شدن عادت کمحـوصلههاست
مثـــل عکس رخ مهتــــاب کــــه افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
آسمـــــان با قفس تنگ چــــه فـــــرقی دارد؟
بال وقتـــــی قفس پـــر زدن چلچلـههاست
بی تو هـــر لحظــه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که بـه روی گسل زلزلههاست
باز می پرسمت از مسئلــــه دوری و عشق
و سکــوت تو جـــواب همــه مسئلههاست