کتاب ریشه های الهیاتی مدرنیته از مایکل آلن گلسپی
جزئیات مربوط به وضعیت چاپ و نشر کتاب ریشه های الهیاتی مدرنیته
خرید کتاب ریشه های الهیاتی مدرنیته
لینک خریدخرید و فروش نسخهی دست دوم کتاب ریشه های الهیاتی مدرنیته
در صورتی که تمایل به خرید نسخهی دست دومی از این کتاب دارید یا اینکه نسخهای از آن در اختیار شماست و متمایل به فروش آن هستید لطفاً با شمارهی پشتیبانی سایت تماس گرفته و مشخصات کتاب مد نظر خود را بفرمایید تا ثبت شده و پیگریهای مربوطه انجام شود.
مرور
مایکل آلن گیلسپی در کتاب ریشههای الهیاتی مدرنیته، پاسخ کلیشهای و رایج از مفهوم مدرنیته و ریشهها و زمینههای ظهور آن را به چالش میکشد و به دنبال ارائه یک روایت دقیق از روند تحولات فکری است که زمینه ظهور مدرنیته را فراهم کردند. دغدغه او در این کتاب اثبات نقش اصلی دین و الهیات در شکلگیری ایده مدرنیته است، درست بر خلاف آنچه که روایتهای رسمی از مدرنیته بیان میکنند. در مقدمه اثر، نخست ساختار کتاب حاضر شرح داده شده است، سپس روایتی از شرح فوگلین از مدرنیتهٔ گنوسی ارائه میشود و نهایتاً با تمسک به آرای بلومنبرگ، این شرح میشود.
درباره کتاب ریشه های الهیاتی مدرنیته
اولین فصل از کتاب با نام «انقلاب نومینالیستی و خاستگاه مدرنیته»، شرح ایده اصلی نویسنده در توضیح نسبت میان الهیات مسیحی و مدرنیته است. شش فصل بعدی به دنبال پرداختن به ایدههای اساسی فلسفی / سیاسی در سنت غربی و تعقیب آنها در مسیری است که به مدرنیته منتج میشود: «پترارک و ابداع فردیت»، «اومانیسم و خداشدن انسان»، «لوتر و طوفان ایمان»، «تناقضهای پیشامدرنیته»، «راه دکارت به حقیقت» و «خرد ترسآلود هابز». هشتمین فصل که فصل پایانی کتاب است، «تناقضهای روشنگری و بحران مدرنیته» را بررسی میکند.
پایانبخش کتاب نیز اشارهای به یک اثر ادبی سترگ است. گیلسپی وضع انسان مدرن را با اودیپ شهریار، قهرمان نمایشنامهی سوفوکل، مقایسه میکند. جایی که اودیپ که به لطف تواناییهای خود در تبس به قدرت رسیده بود، خود را «فرزند بخت» نامید، نخستین انسانِ خودساختهی جهان. به اعتقاد وی روشنتر از چنین استعارهای نمیتوان خطرهای نهفته در مدرنیته را بیان کرد.
مایکل آلن گلسپی فیلسوف آمریکایی و استاد دانشگاه دوک است. زمینه های مورد علاقه وی فلسفه سیاسی، فلسفه قاره، تاریخ فلسفه و خاستگاه مدرنیته است. او درباره رابطه الهیات و فلسفه، الهیات قرون وسطایی، لیبرالیسم و تعدادی از فلاسفه مانند نیچه، هگل، هایدگر و کانت مقاله منتشر کرده است.
کتاب ریشه های الهیاتی مدرنیته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
در این کتاب به مدرنیته از نگاهی جدید پرداخته میشود. از این رو این کتاب به علاقهمندان به جامعهشناسی، علوم سیاسی، فلسفه سیاسی و سایر علوم مرتبط پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب ریشه های الهیاتی مدرنیته
بحران مدرنیته
وقایع نیمهٔ نخست قرن بیستم، ایمان به پروژهٔ مدرن و ایدهٔ پیشرفت را درهمکوبید. بهویژه جنگ جهانی اول آشکار ساخت که رشد فزایندهٔ قدرت انسان نهتنها سازنده نیست، بلکه میتواند به نحو وحشتناکی مخرب باشد و پیشرفت تکنیکی با پیشرفت اخلاقی و بهبود رفاه انسان برابر نیست. در دورهٔ بین جنگ جهانی، بدبینی به مدرنیته افزایش یافت؛ این بدبینی را میتوان در آثار فلسفی مثل زوال غرب اشپنگلر، بحران علوم اروپایی هوسرل و هستی و زمان هایدگر و نیز در آثار ادبی کسانی که به «نسل گمشده» معروف شدند، مشاهده کرد. البته در پرتو آنچه در آن زمان، تحول اجتماعی و اقتصادی چشمگیر اتحاد جماهیر شوروی و احیای اقتصاد جهانی در دههٔ ۱۹۲۰ پنداشته میشد، وقایع وحشتناک جنگ بزرگ، انحرافی گذرا در سیر رو به پیشرفتِ قدرت و بهروزی انسان به نظر میرسید؛ اما پس از رکود بزرگ اقتصادی، ظهور ناسیونال سوسیالیسم و شروع جنگ جهانی دوم، تردیدهایی جدید و عمیقتر دربارهٔ پیشرفت و پروژهٔ مدرن مطرح شدند. از قرار معلوم، این تردیدها همگی محصول هولوکاست بودند؛ واقعهای که پس از آن حتی پرشورترین طرفداران مدرنیته نمیتوانستند دوباره از پیشرفت سخن بگویند. شروع جنگ سرد، پس از اشغال اروپای شرقی از سوی شوروی در سال ۱۹۴۸، و تهدید نابودی بشر از طریق تسلیحات هستهای، میخ آخر را بر تابوت مدرنیته کوبید. پروژهٔ مدرن که نخست در قرن هفدهم پرورانده شده بود، در عمل قدرت بشر را دقیقاً به همان عظمتی که بیکن، دکارت و هابز تصور کرده بودند، رسانده بود؛ اما صلح، آزادی و رونقی را که پیشبینی کرده بودند، به ارمغان نیاورده بود. درواقع به نظر برخی متفکران پس از جنگ، مدرنیته به بدترین نتایج ممکن انجامیده بود و به طرز عجیبی بر حقیقت ادعای روسو صحه مینهد که پیشرفت در عرصهٔ هنرها و علوم، قدرت انسان را افزایش میدهند؛ اما همزمان تیشه به ریشهٔ فضیلت و اخلاق میزنند.
نقد پروژهٔ مدرن پس از جنگ جهانی دوم، اشکال متفاوتی به خود گرفت و از بسیاری جهات بر نقدهای پیشینِ اشپنگلر، هوسرل و هایدگر استوار شد. برخی به پیروی از هوسرل، فجایع قرن بیستم را نتیجهٔ مفهوم معیوب عقلانیت میدانستند که گالیله و دکارت مطرح کرده بودند. بر این اساس، لئو اشتراوس استدلال کرد که بحران فعلی صرفاً نتیجهٔ واپسینِ سه موج پیاپیِ اندیشهٔ مدرن است؛ امواجی که عقلباوری و قانون طبیعی باستانی را فروکوفتند و تکنولوژی قدرت و آموزهٔ حقوق طبیعی را به جای آنها نشاندند. بدینترتیب اشتراوس راهحل بحران مدرنیته را نه در تشدید مدرنیته، بلکه در احیای عقلباوری باستانی میدانست. هانا آرنت به نحو مشابهی امیدِ تجدید حیات را در بازگشت به جهان باستانی میدید، گرچه به جای فلسفهٔ باستانی بیشتر به سیاست زیباییشناسانه و زندگی عمومی در دموکراسی آتن توسل میجست. اریک فوگلین، که به همین میزان ناقد مدرنیته بود، بهترین امید تجدید حیات را در احیای مسیحیت افلاطونی میجست.
دستهایهٔ دیگری از منتقدان، بحران مدرنیته را نه نتیجهٔ معایب عقلانیت مدرن، بلکه محصول شکست خودِ سنتِ غربی میدانستند؛ سنتی که با افلاطون آغاز و به اندیشهٔ هگل و اخلافش ختم شد. این متفکران معتقد نبودند که راهحل بحران مدرنیته، بازگشت به شکل قدیمیتر عقل است. آنان به پیروی از هایدگر، و نه هوسرل، استدلال میکردند که پیششرط ضروریِ آغاز دوباره، تخریب وجودشناسانهٔ کل عقلباوری غربی است؛ بنابراین آنان راهحل بحران مدرنیته را نه بازگشت به جهان پیشامدرن، بلکه کاوش در دریاهای پستمدرن میدانستند. متفکرانی چون آدورنو، دریدا و دلوز، نه فلسفهٔ افلاطونیِ اینهمانی، بلکه فلسفهٔ پساساختارگرایانهٔ تفاوت را لازمهٔ رهایی ما از امراض مدرنیته تلقی میکردند.